وبلاگ ناهیدوبلاگ ناهید، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

در جست و جوی یک رویا

فصل عاشقانه های سپید

بعضی روزها , حال آدم یک جور عجیبی خوب است خوب که میگویم  نه اینکه مشکل نباشد ها نه !! خوب یعنی خدا دستش را میگیرد , مقابل غم ها . . .   میگوید "امروز بنده ام باید خوشحال باشد ، سراغش نیایید " و تو هی ذوق میکنی , از خوشی های کوچک زندگی ات ! از اتفاقاتی که انتظارش را نداری و میشود ! گفتم انتظار ، یادم آمد  هر روزی که بی انتظارو شاکر  چشم گشودم "حالم خوب بود " خوب که میگویم  نه اینکه به تمام آرزوهایم رسیده باشم ها ! . نه ! خوب یعنی خدارا رأس آرزوهایم قرار دادم  و همه چیز را به او سپردم . . .    ناهید نوشت : دوباره زمستان و دوباره فصل عاشقانه...
21 دی 1394

فصل بارون و عشق

  خدای امروز و دیروزمان خدای فردایمان هم هست ما اولین بار است که بندگی می کنیم ولی او بی زمانیست که خدایی میکند اعتماد می کنم به خدایی اش ....   ناهید نوشت : هووووووم بوی پاییز ، بوی باران ، بوی عشق و باز هم فصل زیبای رنگها ... خدایا شکرت که من این لحظه ها را می بینم و احساس میکنم . درختها مثل همیشه آرام آرام شروع کرده اند به برگ ریزان برگهایی که روزی سبز بوده اند و نفس میدادند نفس هایی از جنس شادی و عشق . کاش میتوانستم پاییز را بغل کنم و بوسه هایی محکم و پر از عشق بر گونه اش بزنم و بگویمش چقدر دوست دارمش چقدر آرام بخش قلبم است مخصوصا سوز سرمای شب هایش و آفتاب نیمه جان عصرهایش که تمام تلاشش را برای گرم کردنم م...
4 آذر 1394

شهریورانه

و به این پنجره خورشید طلوع خواهد کرد  بوته ی خاطر آن یار گلی خواهد داد  یار باز تو را خواهد خواند و تو خواهی فهمید که به آغاز سفر نزدیکی کوله بارت بردار  دست تنهایی خود را تو بگیر و از آیینه بپرس  منزل روشن خورشید کجاست  . . .   ناهید نوشت : شهریور امسال با باران عشق خداوند شروع شد چه شادمانه و مستانه می بارد . دلم میخواهد به زیر باران بروم و دستانم را باز کنم تا بارش سخاوتمندانه اش مرا خیس کند .به این فکر میکنم که چه بی توقع می بارد , فقیر و غنی برایش فرقی ندارد برسر همه می بارد ، گاهی آرام و گاهی تند و اگر باران نبود به راستی چه میشد ؟ زمین برکتش را از چه چیزی میگرفت ؟ گلها چطور می توانستند...
25 شهريور 1394

خنکای مردادی

زندگی فردا نيست،  زندگی امروز است، زندگی قصه عشق است و اميد،صحنه ی غمها نيست . به چه می انديشی؟ نگرانی بیجاست، عشق اينجا و تو اینجا و خدا هم اينجاست، پای در راه گذار، راهها منتظرند، تا تو هر جا كه بخواهی برسی، پس رها باش و رها، تا نماند قفسی ...  ناهید نوشت : مردادِ این روزها دل انگیز تر از مردادهای قبلیست ، در عمق تابستان خنکای شیرینی جاریست که به عمق جانت نفوذ می کند . صدای جیرجیرکها ، نسیم خنک صبحگاه ، رها شدن موهایت در میان خنکای باد زیر آفتاب نه چندان گرم این روزها ، به راستی که چه شورانگیز است این لحظه ها ، لحظه هایی که پر از حس رهایی است و عشق و دلت میخواهد در این ثانیه ها تنها و تنها لبخند بزن...
4 مرداد 1394

بهارانه

خودم را دوست میدارم همه جا همراهم بوده همه جا یک بار نگفت حاضر نیستم با تو بیایم آمد و هیچ نگفت حرف نزد گفتم و او شنید رنجش دادم و تحمل کرد خودم را سخت دوست میدارم ..... ناهید نوشت : دلم میخواهد در روزهای بهار تنها در ایوان خانه مان بنشینم و به گلهای رنگارنگی که در حیات خانه مان با رنگهای زیبایشان جلوه خاصی به خانه مان می دهد نگاه کنم . نور آفتاب ، آسمان آبی ، درختان سبز ، گلهای رنگی حیات ، نسیم بهاری که آرام صورتم را لمس میکند ،قدم زدن های مادرم در میان گلها و بازی های کودکانه پسر خواهرم و صداهای پر از شادی کودکانه اش که از میان گلها و حیات به این طرف و آن طرف می رود و صدای زنگ در خانه مان که نشان از آمدن پدر ...
6 ارديبهشت 1394

30 فروردین 94

زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان نور خدا عشق سعادت با ماست فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پُر مهرِ نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم… ناهید نوشت : سلام بر 28 سالگی ، سلام بر روزهای تازه ای از زندگی و سلامی از جنس بهار به بهاری دیگر از زندگی . امروز 30 فروردین 1394 و 19 آوریل 2015 است که قدم می گذارم در بهاری دیگر از زندگی زیبایم . زندگی زیبایی که در لحظه لحظه ی آن عشق و نور و برکت الهی نهفته است . خدایا تنها می توانم بگویمت : " هزاران بار سپاس " . هزاران بار سپاس به خاطر ...
30 فروردين 1394

بهار 1394

و انتهای این قصه‌ی سرد و سفید همیشه سبز خواهد بود .... سال نو مبارک ناهید نوشت : و به سادگی به آخر رسیدیم ، به آخر روزهای ساده ، رنگی ، خاکستری ، پر خاطره و پر مخاطره ای که به آرامی گذشتند و یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان دیگر از دفتر عمر ورق خورد و اینک شروعی دوباره در حال آغاز است به همراه خداوندی که لبخندش گرمای دلهای پر از عشق است .... و خدایا من ناهید کوچک تو تمام سعیم را میکنم که انسان بمانم و به سمت عشق ، ایمان ،آرامش ، مهربانی ، لطف و برکت و امید بروم و لحظه های زندگی ام را به زیبایی زندگی کنم و متبرک بدارمشان و گامهایم را محکم تر از قبل بردارم برای رسیدن به عشق الهی ات و ...
27 اسفند 1393