فصل جیرجیرکها
دل آدم ...چه گرم مي شود گاهي ساده ، به يک دلخوشي کوچک...
به يک احوالپرسي ساده...
به يک دلداري کوتاه ...
به يک "تکان سر"يعني تو را مي فهمم...
به يک گوش دادن خالي ، بدون داوري!
به يک همراهي شدن کوچک ...
به حتي يک همراهي کردن ممتد آرام ...
به يک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به يک دعوت کوچک به صرف يک فنجان قهوه !
به يک وقت گذاشتن براي تو...
به شنيدن يک "من کنارت هستم "...
به يک هديه ي بي مناسبت ...
به يک" دوستت دارم "بي دليل ...
به يک غافلگيري :به يک خوشحال کردن کوچک ...
به يک نگاه ...
به يک شاخه گل...
دل آدم گاهي چه شاد است ...
به يک فهميده شدن درست !
به لبخند!
به يک سلام !
به يک تعريف به يک تاييد به يک تبريک ...!!!
و ما چه بي رحمانه اين دلخوشي هاي کوچک و ساده را از هم دريغ مي کنيم و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ايم کنار تا به يک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنيم ...
ناهید نوشت : همیشه صدای جیرجیرکها یاد آور این هستند که تابستان بار دیگر از راه رسیده است . و این یعنی بهار با همه زیبایی اش کوله بارش را جمع کرده و رفته . و تابستان با چمدانی پر از حرارت و شادی بازگشته . همان فصل شاد احساس ..... . یادش بخیر تابستانهای چند سال پیش . همان سال های پر از شادی و پر خاطره ی روز های مدرسه که برای آمدن روزهای تابستانش و فصل تعطیلات لحظه شماری می کردم . تابستان همیشه روزهای پر از شوق و شادی آن سال ها را به یادم می آورد . و من چه بی صبرانه منتظر گذشتن آن روز ها بودم برای رسیدن به روزهای آینده و اکنون دلم میخواهد برگردم به روزهای گذشته . واقعا ما انسانها موجودات عجیبی هستیم ......
توی این مدت سرم خیلی شلوغ بود و هست . از 27 فروردین بعد از ظهر هم میرم سرکار و و تقریبا از صبح تا هشت و نیم نه شب سرکارم . که البته این طوری برام بهتره و این به خواست خودمه . حداقل از فکر و خیال و افکار جورواجور راحت میشم . شبم که میرم خونه اونقدر خسته ام که وقتی نمیمونه .کلاسامم فعلا تعطیل کردم .
30 فروردین هم تولدم بود و چیزی که جالب بود تو تولد امسال این بود که همه تولدمو یادشون رفته بود به جز شوهر خواهرم که اون شب هم روز زنو بهم تبریک گفت و هم تولدمو ( مثل همیشه با معرفت ترین عضو خانواده مون ). البته نا گفته نماند از داداشم به خاطر روز زن یه شاخه گل گرفتم . بعدش تازه بقیه یادشون اومد که تولدمه و به خاطر اینکه شرمنده نشن هدایای نقدی دادن بهم . منم از فرصت استفاده کردم و کتاب شعر هشت کتاب سهراب سپهری رو که خیلی دوست داشتم خریدم که واسه همیشه یادگاری بمونه و یادآور خاطره تولد امسال باشه .
اردیبهشت ماه هم مثل همیشه آروم و بی سر و صدا بود و به سرعت برق گذشت . هر سال توی این ماه توی شهرمون جشنواره بهار نارنج برگزار میشه و امسال منو دوستم برای اولین بار رفتیم . جشنواره جالبی بود . رقصهای محلی از همه شهرهای ایران ، غذاهای محلی ، صنایع دستی ، لباس های سنتی و مراسم عرق بهار نارنج گیری که در نوع خودش جالب بود .
خرداد هم خوب بود البته به غیر از اون بارون سیل آسایی که تو تعطیلات خرداد اومد . بازی های جام جهانی فوتبال و بازیهای لیگ جهانی والیبال شروع شده و منم که علاقه مند به هر دو ، ولی هیچ بازی رو نتونستم درست و حسابی ببینم به جز بازی ایران و آرژانتین که حسابی هم حالم گرفته شد . امیدوارم ایران تو بازی با بوسنی موفق بشه . ورق برگرده و بتونیم بریم به مرحله بعد .
در کل توی این سه ماه همه چی خوب بود و هیچ اتفاق خاصی نیفتاد . خدایا شکرت.
این چند تا عکس مربوط میشه به 30 خرداد که با اکیپ همیشگی رفتیم جنگل سیارو اسپه رو که طرفای کیاسر بود و خیلی هم قشنگ بود .