آمدن بهار نزديك است
روزگار همیشه بریک قرار نمی ماند
روز و شب دارد…
روشنی دارد...
تاریکی دارد...
کم دارد...بیش دارد...
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود
بهار می آید...
ناهيد نوشت : تابستان تمام شده است و پاییز عاشق و آرام آمده است . روزها باز هم میگذرند یکی پس از دیگری ، حتی لحظه ای درنگ نمیکنند و زمان را به آینده نزدیک تر میکنند و از گذشته ها دورتر می شوند و تنها زمانی را که برایمان میگذارند زمان حال است . دوباره وقت پوشیدن لباسهای گرم است ، وقت روزهای آفتابی سرد ، وقت روزهای بارانی و نوشیدن یک لیوان چای گرم بعد از خستگی یک روز کاری در خانه امن و پر از آرامشمان در جایی از خانه کنار مادر و گپ زدنهای مادر دختری و نگاههای پراز مهر و عشق خالص و ناب مادر و این لحظه یکی از قشنگ ترین لحظه های زندگی ام است . در زندگی ام لحظه های قشنگ زیاد داشته ام و آنهایی را که در کنار پدر و مادرم و افراد خانواده ام بوده قشنگ ترین زمان هاست . مثل دعوت کردن پدر برای خوردن انار پاییزی که خودش آنها را دانه دانه کرده و یا عشق افشانی های برادرم از راه دور که حالا مهربانیهایش چند برابر شده و دیگر چیزی به آمدن دوباره اش به خانه نمانده و یا فرستادن یک قابلمه غذای مورد علاقه ام از طرف خواهرم ، بوسیدن های پر از مهر پسر خواهرم که انگار یک فرشته مرا بوسیده و حمایتها و مهربانیهای همسر خواهرم که از وقتی عضوی از خانواده مان شده احساس میکنم یک برادر بزرگتر دارم .و در روزهاي سرد پاييزي من با وجود عزيزانم گرم و آرام ميشوم . خدایا بابت تک تک این لحظه ها سپاسگزارم .
اين روزهايم با كار و كلاس نقاشي و خواندن كتابهاي مورد علاقه ام و كارهاي روزمره ميگذرد گاهي هم براي تقويت زبان انگليسي و كارهاي هنري وقت ميگذارم و يا براي كمي پياده روي مسير برگشت از محل كار تا خانه را پياده مي آيم كه يكي از بهترين زمان هاي روزانه ي من است ، ديدن خيابان هاي شلوغ و پر ترافيك ، رفت و آمد مردم در پياده روها و ديد زدن ويترين مغازه ها كه حالا دكورشان با لباسهاي پائيزي تغيير كرده خالي از لطف نيست و احساس ميكنم زندگي جريان دارد و در حال حركت است ، پر از حس اميد به راهم ادامه مي دهم و من اين لحظه هاي آبي رنگ زندگي را دوست دارم و متبرك ميدارمشان .
اوائل آبان هم برادرم به يك مرخصي چنده روزه آمد و دوباره جمع خانواده مان جمع شد و روزهاي دلتنگي مادرم و او و همه خانواده به سر آمد كه ذوق كردنها و مادرانه هاي مادرم در نوع خودش ديدني بود . واقعا مادر هر وقت باشد مادر است . بعد از يك ديدار چند روزه كه براي همه خانواده غنيمت بود برادرم دوباره راهي شد تا چند ماه ديگر كه همه اين روزهاي دوري تمام ميشود و ديگر به خانه مي آيد تا دوباره كنار هم باشيم ....
اين هم از كار اين ماه :