وبلاگ ناهیدوبلاگ ناهید، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

در جست و جوی یک رویا

من هستم

1392/6/7 7:37
نویسنده : ناهید
1,195 بازدید
اشتراک گذاری

من هستم... زنده ام. نفس می کشم...

هنوز گاهی اوقات دیوانه می شوم و بی هوا به سرم می زند تمام مسیر محل کارم را تا خانه پیاده بیایم...

هوس می کنم تنها قدم بزنم... تنها گریه کنم...

تنها گوشه ای ساعت ها بنشینم و زندگی ام را مرور کنم.

اما هنوز هستم..

هنوز عاشق بارانم...

هنوز بوی اقاقیا... بوی نعنا..

بوی چای تازه دم مادرم را دوست دارم

 

از تو چه پنهان بعضی روزها هوایی خانه کودکی هایم می شوم..

دلم برای حیاطی که نیست...

برای بوته یاس و درخت شمشاد و آب و جاروهای بعد از ظهرها تنگ می شود...

 

می روم محله قدیمی... دست میکشم به روی دیوار.

و قدم میزنم در پیاده رو خانه مان ......

که دیگر نیست...

سرم را بلند می کنم شاید مادرم پشت پنجره بیاید...

شاید برایم گوجه سبزو زالزالک خریده باشد...انار دانه کرده باشد... شاید

 

شاید صدایم زده باشد و من نشنیده باشم

نمیدانی چقدر دلم برای درد دل های مادر بزرگم پر کشیده.

چقدر برای وقتی که صدایم می زد تا موهایش را برایش ببافم..

چقدر دلم می خواهد دوباره صدایم بزند..

 پنجره ای نیست...

مادر بزرگی نیست...

من هستم و پیاده رویی که انگار او هم قدم های مرا از یاد برده...

 


به سرم می زند به خواهرم زنگ بزنم تا صدایش را بشنوم

رفیقم... خواهرم...این دیوارها فراموش کردند خنده ها و دعواهایمان را....

دلم می خواهد بزنم زیر آواز و باز او سرم داد بکشد....

با هم بخندیم و صدای خنده هایمان آنقدر بلند شود... که به خدا برسد...

شاید دلش برای غصه هایمان بسوزد...

 

چقدر خسته ام... دلم می خواهد بخوابم...بر گردم... همه این راه را برگردم...

درست انجا که مادر عصرها همه را صدا می زد...

دلم برای عصرانه هایش تنگ شده

دلم برای درس خواندن ها و شیطنت های برادرم

موهای مشکی و بلند خواهرم تنگ شده

 


دلم برای بالا رفتن از درخت آلبالو تنگ شده.

دلم می خواهد بخوابم و وقتی بیدار شوم ببینم تمام روزهایی که گذشت خواب بوده ام...

 


نه رفیق , نگو فراموش کن ....

مگر می شود برای چیزی عمرت را صرف کنی و فراموش شود؟

نگران من نباش...زنده ام نفس میکشم... و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم

میگذارم چشم هایم ببارند...

 


زمستان اگر دلت را سبک نکنی اگر با درخت های بی برگ

با غروب سخت اش هم دردی نکنی

تمام فصل های دیگر حس می کنی چیزی را ....حسی را گم کرده ای...

حالا رفیق آمده ام بگویم... خوبم. نفس می کشم...

هنوز می نویسم...

 


با صدای خش خش جاروی رفتگر... با صدای درویش محله... با صدای باد... با صدای باران.

با صدای قدم های خسته رهگذری که سایه خمیده اش آنقدر درد دارد که برای نوشتن کافیست...

من با هر بهانه ای این روزها می بارم

با هر برگی که از شاخه فرو می افتد

 


و با هر پرنده ای که می خواند

و هر قطره بارانی که میبارد

و هر نسیم خنکی که به صورتم می وزد ...

زنده می شوم

و امیدوارتر که خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است ....

جواب مرحله دوم ارشد سراسری دیروز اومد و من قبول نشدم .

جواب مصاحبه دوم استخدامی شرکت بیمه نوین هم هفته قبل اومد و من قبول نشدم .

چند وقت پیش هم پاور کامپیوترم سوخت .

چند روز بعدش ال سی موبایلم سوخت و موبایلم رفت تو کما .

چند روز بعدترش عینکم شکست . عینکمو خیلی دوست داشتم .یه دو ماهی میشد که تازه عینکمو عوض کرده بودم ولی در کمال ناباوری طوری شکست که حتی قابل ترمیم هم نبود . وقتی هم شکست تو جعبه اش بود و از توی جعبه اش شکست . یعنی خوش شانسی در حد المپیک .دیگه از دست دادن چیزایی که دوست دارم برام عادی شده .

سریال بدبیاری ها رو داشتین . میگن تا 3 نشه درست نشه اما مال من از مرز 3 تا هم گذشت .امیدوارم خدا روزهای اینده رو به خیر بگذرونه .دوباره شروع کردم به نوشتن توی دفتر خاطراتم و دارم دوباره می نویسم . اگه ننویسم که خفه میشم . باید بنویسم تا شاید بتونم کمی با نوشتن خودمو آروم کنم یا توی دفترم و یا توی وبم . سردر گمم نمیدونم باید چیکار کنم از کدوم مسیر برم کدوم راهو انتخاب کنم انگار تو هوا معلقم . راهمو گم کردم . مدتیه که یه ترس تو وجودم افتاده , ترس از دست دادن چیزایی که دوسشون دارم حالا فرقی نمیکنه چه یه شی باشه چه یه آدم . از دوست داشتنش میترسم . تا حالا هر چیزیو که واقعا دوسش داشتم برام نمونده . میدونم که مدتیه تلخ شدم و تلخ می نویسم ولی واقعا دست خودم نیست یا باید گریه کنم و یا باید بنویسم تا خالی شم , تا یه خورده سبک شم . اگه ناراحت میشید نخونید اینا رو واسه دل خودم می نویسم . سعی میکنم که امیدوار باشم و به این فک کنم که زندگی جریان داره و من زنده ام و نفس میکشم و روز ها دارن میان و میرن ولی پرنده ای که بالهاش شکسته چطور میتونه پرواز کنه . هر چقدرم تلاش کنه برای پرواز درد بالهاش نمیزاره اون حتی بالهاشو بلند کنه چه برسه به اینکه بخواد به فکر پرواز باشه . فقط تنها دلخوشی من خانواده ام و دوستام هستن . مخصوصا دوستای وبلاگی که واقعا منو با محبتاشون شرمنده میکنن . از همینجا به همتون میگم که خیلی دوستون دارم و تک تکتون برام خیلی عزیز هستید .

 هفته قبل با خانواده ام رفتیم به یکی از جنگل های کیاسر که عکسشو هم تا یکی دو روز آینده تو همین پست میذارم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

فرناز خاله آرسن جون
7 شهریور 92 10:11
مثل همیشه با مفهوم عالی


سلام فرناز عزیزم تو هم مثل همیشه عالی بودی و هستی و خواهی بود عزیزم .
مامان بهداد
8 شهریور 92 16:57
سلام دوست خوبم.
امیدوارم که فقط نفس نکشی و خیلی خوب باشی.
با امید با توکل با روحیه با باور خوب از زندگی از کائنات و از روزگار.
حرفهای قشنگی بود که من و هم به گذشته ها برد. قشنگ بود.
امیدوارم که عالی باشی با طعم پرتقالی.


سلام مریم مهربونم .
نفس میکشم و تقریبا خوب هستم .دلمو سپردم به خدادیگه خودش میدونه . خوشحالم که از متن خوشت اومده . تا عالی بودن یه خورده فاصله دارم ولی سعی میکنم اگه عالی شدم با طعم هلو باشم .
مامان اهورا
8 شهریور 92 20:58
نااااااااااهید عزیزم اشکال نداره قوی باش. شکستن عینک و ال سی دی گوشی و بقیه چیزا خیلی مهم نیست دلت نشکنه صبور باش و مقاوم . این روزای تلخ میگذرن درسته که سخت میگذرن اما میگن بعد از هر شب سیه سپید است . برات سپیدی آرزو دارم


چشم دوست خوبم قوی هستم صبور و مقاوم هستم و منتظر صبح زندگیم می مونم .
نگارین
10 شهریور 92 14:35
دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است ، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . ..


نظر لطفته گلم


مرسی که بهم سر می زنی عزیزم
کوثر
14 شهریور 92 21:42
آپم گلم
مامان ملینا
16 شهریور 92 12:37
سلام ناهید جونم ،بازم مثه همیشه نوشته هات به دل می شینه.
ناهیدی که من می شناسم خیلی قویه و صبوره .درسته؟


مرسی زهرا جون نظر لطفته . سعی میکنم قوی و صبور باشم .
مامان ملینا
16 شهریور 92 12:37
برآیینه جمال داور صلوات / بر روشنی چشم پیمبر صلوات
برحضرت معصومه فروغ سرمد / بر دسته گل موسی جعفرصلوات . . .

روزت مبارک دختر ایران زمین


مرسیییییییییی عزیزم روز دختر نازت هم مبارک
نازنین
16 شهریور 92 13:52
عزیزم روت مبارک گلم ممنون که به یادم بودی
کوثر
16 شهریور 92 23:14
روز تو هم مبارک گل نازم
پگاه مامان آرتین
18 شهریور 92 12:45
عزیزم روزت مبارک.بهترینهاروبرات آرزو دارم
مطالبتم فوق العاده زیبابودبااحساس ومهربون


مرسی عزیزم . منم بهترین ها رو برای خودت و پسر نازت آرزو میکنم .
مامان اهورا
19 شهریور 92 13:27
دوستم برو خصوصي
مامان بهداد
29 شهریور 92 8:03
سلام دوست خوبم خصوصی داری گلم.
پگاه مامان آرتین
20 مهر 92 13:37
عزیزم خیلی زیبا وبااحساس بود وواقعا اشکمودرآورد.یاد اون روزها واون خاطره ها بخیر اپم عزیزم