یه پست پر از حرف
کاش می باریدیم
کاش می دانستیم که باریدن ما فصل رویش دارد
کاش در رود زمان همه چیز را می دادیم به دست جریان زمان
کاش اگر عبوری هم بود از من و تو نبود
گرچه ما خسته تر از آنیم که در حالیم
کاش بودیم و با بودن خود باعث مرگ و فنای دل دیگر نشویم
ما مگر حیوانیم
کاش میشد روی این برفی کاغذ نفسی تازه کنیم
ولی این بار همه چیز زیبا نیست
فرصت بارش نیست
قحطی عشق در این آبادیست
و تو به جریان دل من خندیدی .....
و اما علت غیبت که ادامه مطلب گویای همه چیز هست .......
اول ازهمه به خاطر همه مهربونیاتون ازتون ممنونم که تو این مدت این همه کامنت گذاشتین برام و جویای حالم بودین فکر نمیکردم تو دنیای مجازی اینقدر محبت و دلهای مهربون وجود داشته باشه .دلم خیلی واسه همتون تنگ شده بود ولی واقعا حس آپ کردن نداشتم . علت غیبتمم به خاطر اتفاقی بود که برام افتاد و حس همه چیزو ازم گرفت .
انتظار من به پایان رسید ولی پایانی نه چندان خوش و غمگین برای دل من و حالا این منم یک من تنها با کلی خاطرات ازیک عشق . عشقی که از یک رویا شروع شد وبا یک دعا وقوعش به حقیقت تبدیل شد . رویایی که من هیچ وقت به وقوع حقیقتش فکر نمیکردم و فقط یک رویا بود که در ذهن من بود و از فکر کردن بهش لذت میبردم و نمیدونستم یه روزی این رویا به واقعیت تبدیل میشه و یه روزی هم ازم گرفته میشه . شاید کمتر کسی باشه که رویاهاش رو در واقعیت دیده باشه ولی من قشنگترین رویای زندگیم و قشنگترین اتفاق زندگیم رو دیدم , من مرد رویاهام رو دیدم باهاش بودم و در کنارش قشنگترین لحظه های زندگیم رو داشتم . لحظه هایی که مطمئنا هیچ وقت نمیتونم فراموشش کنم , هیچ وقت . نمیدونم قسمت بود یا حکمت ولی هر چی که بود برای دلم خیلی شکننده بود . دل من دردهای زیادی رو تحمل کرده و در مقابل تک تکشون محکم ایستادم ولی این یکی برام خیلی سخته ..... منو دوستم دیگه باهم نیستیم . دیگه هر کدوممون اومدیم تو لاین زندگی خودمون شاید این به صلاح هر دومون باشه ولی هر چی که هست صلاح , قسمت , حکمت , تقدیر خیلی سخته . فراموش کردن عشق و همه اون خاطرات قشنگ غیر ممکنه . به قول حافظ که میگه : " درد عشق است و جگر سوز دوایی دارد . "
حال این روزهای من :
اکنون دلم شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است
نه مهر فسون کرد و نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
دیگه منتظر نیستم ولی دلم همیشه با اونه . روز شمار بالای تختمو که باهاش روزهای دوریمون رو میشمردم و 960 روز گذشته بود رو برداشتم . متنهایی رو که به یادش نوشته بودم وچسبونده بودم به پشت در اتاقم , اونا رو هم برداشتم و گذاشتمش تو صندوقچه ام . حتی کتاب حافظمم که خیلی دوسش داشتم و هر شب می خوندمش دیگه نمیخونم و اونم گذاشتم تو صندوقچه ام . دیگه همه شون شدن خاطره . دیگه توی دفتر خاطراتمم نمینویسم . تو این مدت هم 4 کیلو کم کردم . خیلی ساکتو بی سرو صدا شدم واسه خودم میامو میرم منی که یه لحظه جایی بند نمیشدم این روزهام دیدنیه .این مدت هم تنها خبری که تونست یه لبخند بشونه رو لبام خبر قبولیم تو کنکور ارشد سراسری بود که تو مرحله اولش قبول شدم . ولی دیگه برام اهمیتی نداره چون اونی که دوست داشت ارشد قبول شم حالا دیگه نیست . نمیخواستم انتخاب رشته کنم ولی به اصرار اطرافیانم انتخاب رشته کردم. کنکور ارشد آزاد رو هم دادم .تو تعطیلات خرداد هم بر خلاف میلم با خانواده ام به یه مسافرت چند روزه رفتم و تو فیروز کوه کلی خاطره برام زنده شد که بیشتر ناراحتم کرد . دارم تمام سعیمو میکنم که مثل همیشه محکم باشم ولی این بار خیلی سخته خیلی . برای اینکه کمتر فکر کنم رفتم تو کلاس سفره آرایی و ویترای ثبت نام کردم و عصر ها هم قراره کامپیوتر تدریس کنم البته دو روز در هفته تو انجمن زنان .میخواستم وبمو حذف کنم و یه وب جدید بسازم ولی دلم نیومد و پشیمون شدم اخه بعضی از پستایی رو که گذاشتم خودم خیلی دوست دارم مثل پست می نویسم برایتان... که با همه عشقم نوشتم . احتمالا از این بعد روال نوشته هام یه خورده فرق میکنه شاید از این به بعد بیشتر از خودم بنویسم و از کارای روز مره ام .
برای خدا :
خدایا دل رحیمت کی عزم صلح دارد؟
خدایا من فقط یک دعا کردم نمیدونستم براورده شدن دعام یه همچین تاوانی داره و رویایی داشتم که هیچ وقت به حقیقتش فکر نمیکردم و حتی خواهان وقوعش هم نبودم ولی نمیدونم چرا این طوری شد . این روزها ازت فقط صبروتحمل میخوام چون این دفعه با دفعه های قبل خیلی فرق میکنه دیگه من مثل گذشته نیستم خودت هوامو داشته باش .