می نویسم برایتان .....
وقتی مسیر سبز جنگل انبوه را تا بی نهایت راه می روم، می نویسم، تا کلماتم جامه یی به رنگ سبز درختان بر تن کنند. و آن هنگام که شادمانه ترین لحظات را تجربه می کنم، می نویسم، تا کلمات و نگاهم، از ترنم مهربانی به رقص درآیند.
وقتی باران بر شیشه ی اتاقم می خورد، می نویسم، تا بوی خاک باران خورده از نوشته هایم تا دور دست ها پراکنده گردد.
آن هنگام که چشمان سرخ خورشید را در انتهای غروب به نظاره نشسته ام، می نویسم، تا کلماتم به رنگ جام می گلگون در آید.
وقتی بازی کودکانه ی دختری خرد سال را تماشا می کنم و غرق در زیبایی های کودکانه اش می شوم، می نویسم، و رویای مادر شدن هر لحظه و لحظه در وجودم قوتی دوباره می گیرد و تمام وجودم سرشار از عشقی مادرانه می شود.
وقتی که دستان قفل شده دو عاشق را در خیابان میبینم همه وجودم سرشار از عشقی می شود که که واژه ها یارای تفسیر آن را ندارند . و در آن لحظه تمام وجودم تو را میطلبد . بعضی از حس ها نه گفتنیست و نه نوشتنی و شاید گاهی نوشتن و گفتن از قداستشان بکاهد .
من می نویسم هر شبو هر شب با همه عشقم و با تمام وجودم , از تو از خودم , برای تو برای کودکانمان , از گذشته از حال از آینده , از خاطرات با تو بودن و باز هم می نویسم تا برگ برگ دفتر خاطراتم ثبت کننده و گواه عشق من برایتان باشد .