وبلاگ ناهیدوبلاگ ناهید، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

در جست و جوی یک رویا

کمربند پدر

1391/11/3 13:04
نویسنده : ناهید
543 بازدید
اشتراک گذاری

رامبد کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد .

پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم .

آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .

مغازه دار میگه : به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه ! 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

تارا
3 بهمن 91 17:41
قشنگ بود
مریم مامان سلما
4 بهمن 91 3:55
واقعا بعضی وقت ها بچه ها آدم و به خدا میرسونن ولی هر بار این مطلب جایی میخونم بغضم میگیره ولی همیشه مطلب و عکسای جذابی تو وبت هست دوست عزیزم
مامان ملینا
4 بهمن 91 13:44
ای جونم ،آخیش یعنی الانم پدر و مادرهایی هستن که بچه هاشون رو بزنن؟؟ چه جوری دلشون می یاد.به خدا بچه ها معصومند .
تارا
8 بهمن 91 14:16
به وبم سر بزن آپم
تارا
9 بهمن 91 14:22
تا فعلا که فقط تو نطر دادی!
مهدی
9 بهمن 91 21:12