دختری که خدا از او عکس می گرفت
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت .با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود , دختر بچه طبق معمول همیشه پیاده به سوی مدرسه راه افتاد . بعد از ظهر که شد هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد وبرق شدیدی در گرفت . مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد , تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود . با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید , با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد . وسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود , ولی با هر برقی که در آسمان...
نویسنده :
ناهید
14:10