وبلاگ ناهیدوبلاگ ناهید، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

در جست و جوی یک رویا

شهریورانه

و به این پنجره خورشید طلوع خواهد کرد  بوته ی خاطر آن یار گلی خواهد داد  یار باز تو را خواهد خواند و تو خواهی فهمید که به آغاز سفر نزدیکی کوله بارت بردار  دست تنهایی خود را تو بگیر و از آیینه بپرس  منزل روشن خورشید کجاست  . . .   ناهید نوشت : شهریور امسال با باران عشق خداوند شروع شد چه شادمانه و مستانه می بارد . دلم میخواهد به زیر باران بروم و دستانم را باز کنم تا بارش سخاوتمندانه اش مرا خیس کند .به این فکر میکنم که چه بی توقع می بارد , فقیر و غنی برایش فرقی ندارد برسر همه می بارد ، گاهی آرام و گاهی تند و اگر باران نبود به راستی چه میشد ؟ زمین برکتش را از چه چیزی میگرفت ؟ گلها چطور می توانستند...
25 شهريور 1394

خنکای مردادی

زندگی فردا نيست،  زندگی امروز است، زندگی قصه عشق است و اميد،صحنه ی غمها نيست . به چه می انديشی؟ نگرانی بیجاست، عشق اينجا و تو اینجا و خدا هم اينجاست، پای در راه گذار، راهها منتظرند، تا تو هر جا كه بخواهی برسی، پس رها باش و رها، تا نماند قفسی ...  ناهید نوشت : مردادِ این روزها دل انگیز تر از مردادهای قبلیست ، در عمق تابستان خنکای شیرینی جاریست که به عمق جانت نفوذ می کند . صدای جیرجیرکها ، نسیم خنک صبحگاه ، رها شدن موهایت در میان خنکای باد زیر آفتاب نه چندان گرم این روزها ، به راستی که چه شورانگیز است این لحظه ها ، لحظه هایی که پر از حس رهایی است و عشق و دلت میخواهد در این ثانیه ها تنها و تنها لبخند بزن...
4 مرداد 1394

بهارانه

خودم را دوست میدارم همه جا همراهم بوده همه جا یک بار نگفت حاضر نیستم با تو بیایم آمد و هیچ نگفت حرف نزد گفتم و او شنید رنجش دادم و تحمل کرد خودم را سخت دوست میدارم ..... ناهید نوشت : دلم میخواهد در روزهای بهار تنها در ایوان خانه مان بنشینم و به گلهای رنگارنگی که در حیات خانه مان با رنگهای زیبایشان جلوه خاصی به خانه مان می دهد نگاه کنم . نور آفتاب ، آسمان آبی ، درختان سبز ، گلهای رنگی حیات ، نسیم بهاری که آرام صورتم را لمس میکند ،قدم زدن های مادرم در میان گلها و بازی های کودکانه پسر خواهرم و صداهای پر از شادی کودکانه اش که از میان گلها و حیات به این طرف و آن طرف می رود و صدای زنگ در خانه مان که نشان از آمدن پدر ...
6 ارديبهشت 1394

30 فروردین 94

زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان نور خدا عشق سعادت با ماست فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پُر مهرِ نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم… ناهید نوشت : سلام بر 28 سالگی ، سلام بر روزهای تازه ای از زندگی و سلامی از جنس بهار به بهاری دیگر از زندگی . امروز 30 فروردین 1394 و 19 آوریل 2015 است که قدم می گذارم در بهاری دیگر از زندگی زیبایم . زندگی زیبایی که در لحظه لحظه ی آن عشق و نور و برکت الهی نهفته است . خدایا تنها می توانم بگویمت : " هزاران بار سپاس " . هزاران بار سپاس به خاطر ...
30 فروردين 1394

بهار 1394

و انتهای این قصه‌ی سرد و سفید همیشه سبز خواهد بود .... سال نو مبارک ناهید نوشت : و به سادگی به آخر رسیدیم ، به آخر روزهای ساده ، رنگی ، خاکستری ، پر خاطره و پر مخاطره ای که به آرامی گذشتند و یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان دیگر از دفتر عمر ورق خورد و اینک شروعی دوباره در حال آغاز است به همراه خداوندی که لبخندش گرمای دلهای پر از عشق است .... و خدایا من ناهید کوچک تو تمام سعیم را میکنم که انسان بمانم و به سمت عشق ، ایمان ،آرامش ، مهربانی ، لطف و برکت و امید بروم و لحظه های زندگی ام را به زیبایی زندگی کنم و متبرک بدارمشان و گامهایم را محکم تر از قبل بردارم برای رسیدن به عشق الهی ات و ...
27 اسفند 1393

4 اسفند 93

به سمت آرامش برو به سمت مهربانی برو به سمت عشق برو به سمت ایمان برو امروز رو ترک کن امروز میگذره امروز تموم میشه به سمت لطف و برکت برو بزار ما وارد تاریکی بشیم  نمیترسیم تنها نیستیم بزار امید با کمی لذت با خیال آسوده به خونه برسه ..... ( برگرفته از فیلم خاطرات یک خون آشام فصل 6 ) ناهید نوشت : گذر لحظه های زیبای این روزها به سرعت باد است زمستان آرام و پاک در حال گذر است و من میخواهم در این لحظه های زیبا قشنگترین ثانیه ها را بسازم ، ثانیه هایی که حالا ارزششان را خوب میفهمم . حالا میفهمم که زندگی ام یک موهبت الهی است . خدایا شکرت . امروز 4 اسفند 1393 است . نمی دانم چرا هنوز هم این تاریخ به ی...
4 اسفند 1393

زمستانه

خدای پاک من : کجای جهان زیباتر از خانه من و تو فرشته های دوست داشتنی در دامان ما خدای پاک من : کجای جهان زیباتر از دامن مادر ، بوی پدر و طعم خوش زندگی خدای پاک من : کجای جهان زیباتر از داشتن یک سقف از بوی باران و دیواری از رنگ آسمان .... خدای مهربان و پاکم دوستت دارم .... ناهید نوشت : خدای پاک و مهربان من ، باز هم زمستانی دیگر از راه آمده است و من هزاران بار بیشتر از همیشه ممنون توام و به شکرانه مهربانی ات شادمانه و پر از عشق قدم بر میدارم در زمستانی دیگر و نفس میکشم و سرمای پاک و سپیدش را با همه جانم احساس میکنم . زمستان زیبایی که فصل عشق من است ، فصل خاطرات رنگارنگی که هنوز هم رنگ خاطراتش برایم به رنگ شاد اح...
10 دی 1393

حال زندگی

هـر روز که از خواب بــيدار ميشوم ... مي بينم هــنوز امروز است؛ و فردا نيامده است ... فـردا واژه اي بيش نيست ... هر چه که هست امروز است ... ناهید نوشت : این روزها هوای زندگی خوب است ، آفتابی همراه با آسمانی پر از آبی های زیبا در کنار ابرهای سفید که گاه گاهی از گوشه و کنار پیداست . شب می آید و می رود اما با بهترین همراهانش ، با ستاره ها و مهتاب . بادها به نسیمی خنک و ملایم تبدیل شده اند . درختان آرام آرام در حال سبز شدن هستند . گاه گاهی بوی بهار می آید . شاید که بهار زندگی در راه است ..... دیگر خبری از طوفان نیست . شاید که برای همیشه رفته باشد و شاید که بهار زندگی در راه است ..... و خدا هم مثل همیشه در همین حوالیست . ناظ...
20 مهر 1393

روزهای مردادی

نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی .... به حباب نگران لب یک رود قسم ، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت ..... غصه هم میگذرد ..... آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ..... لحظه ها عریانند .... به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز ...... ناهید نوشت : شاید گاهی چیزی باید از درون شکسته شود تا از درون آن چیز با ارزشی متولد شود ، مثل نوزادی که از یک مادر متولد میشود و یا مرواریدی که از دل یک صدف بیرون می آید ......و شاید گاهی دلی باید شکسته شود تا از درون آن چیزی متولد شود ..... چیزی مثل یک حس پاک ، حسی پاکتر از گذشته ، چیزی مثل عشق ، عشقی خالص و ناب و بدور از رنگ و ریا برای معبود و شاید همه اینها ...
29 مرداد 1393