روزهای زمستانی من
لحظه های سکوتم
پر هیاهو ترین دقایق زندگیم هستند
مملو از آنچه
میخواهم بگویم و
نمی گویم .....
آنقدر چیزها اتفاق می افتد که نمی دانم از کدامشان شروع کنم.احساس می کنم در فیلمی بازی می کنم با حرکت تند. احساس می کنم زمان به سرعت می گذرد.شاید برای این است که روزها کوتاه وکوتاهتر می شوند.گویی از کنار لحظه ها می گذرم. این روزها بدون اینکه آنها را زندگی کرده باشم،انسانی هستم سرما خورده با خوشمزه ترین غذاکه در دهانش عاری از هر گونه مزه و طعمی است.همه چیز در ذهنم معلق است. درباره ی همه چیز میتوانم بنویسم ولی نمی دانم چرا همیشه آنقدر طولش می دهم که دیر می شود
و موضوع، اهمیتش را از دست می دهد. آنوقت نوشتن می شود یک لیوان چای سردکه دیگر میل نوشیدنش را ندارم.حالت آدمی را پیدا می کنم که دیر سر قرارش رسیده باشد.
روزای سرد زمستونی هم با همه قشنگیش داره برق آسا میگذره و این گذر روزهای عمرمه . نمیدونم فقط برای من اینجوریه یا برای همه با همین روال داره میگذره .روزایی که منو همش یاد گذشته میندازه و منو میبره به اوج خاطرات .خاطراتی که وقتی بهش فکر میکنم ، انگار یکی قلبمو میگره تو دستش و فشار میده . این روزا سرم خیلی شلوغه اصلا نمیفهمم کی شب میاد کی روز میشه . تو یه چشم به هم زدن 8 روز از بهمن گذشته .
دیماه تقریبا خوب بود . مسافرت مشهد هم خوب بود . دو روز اولش واقعا خوب بود ولی دو روز دوم چنان سرمای سختی خوردم که حتی نمی تونستم برم بیرون ولی از همون دو روز اول حسابی استفاده کردم و برای همه دعا کردم .
یکی از همکارام رفته و تمام کاراش افتاده به عهده من و حسابی تو محل کارم سرگرمم . بعداز ظهر ها هم که درگیر کلاسم و شبم که میرم خونه دیگه واقعا نای هیچیو ندارم .
ولی با همه این شلوغ پلوغی روزای من و این ولوشویی که من دارم مطالعه کردنامو ول نمیکنم حتی در حد نیم ساعت در شبم که شده کتاب میخونم . و الان دارم کتاب از دولت عشق کاترین پاندر رو میخونم . کتاب جالبیه . فیلم خاطرات یک خون آشام رو هم دارم میبینم و الان رسیدم به فصل 4 این فیلم .فیلم قشنگیه و منو حسابی سرگرم خودش کرده .
مدتی بود وقتی میرفتم تو وب کسی نه صفحه اش برام باز میشد و اگرم باز میشد صفحه نظرات باز نمیشد . ولی حالا این مشکل برطرف شده و سعی میکنم زود به زود به وب همه سر بزنم .