زمستان خاطرات
دلم را گرو گذاشتم تا قرص نانی بخرم
و خرده هایش را برای پرنده ای بپاشم
که بر لب پنجره تنهایی ام نشسته ...
زمستان چه زود لانه می کند بر کنج خمیده عمرم
و من چه دلتنگ دنبال دلی می گردم که همدم تنهایی ام بود .......
ناهید نوشت : زمستان آمده است . فصل عاشقانه هایم . فصل زیبای روزهای دلتنگی ام . فصل عاشق شدن ، فصل بی برگی ، فصل پاک و پر از سپیدی . و بی ریا ترین فصل خداوند . همان فصلی که من عاشقانه دوستش دارم و هر بار که زمستان می آید آروز میکنم کاش این فصل طولانی تر از فصل های دیگر بود . فصلی که من هیچ گاه فراموشش نخواهم کرد هیچگاه ..... . خدایا به خاطر زمستان زیبایت ممنونم .
* میدونم که خیلی دیر اومدم ولی اونقدر تو ماه آذر سرم شلوغ بود و کار داشتم ، اصلا نفهمیدم ماه آذر چطور گذشت . فقط یه موقع به خودم اومدم که دیدم زمستون اومده .
* همون روز اول آذر هم سرمای سختی خوردم و تا سه هفته این سرماخوردگی طول کشید . در طول عمرم انقدر بیماریم طول نکشیده بود .
*دقیقا همه کارای عقب مونده و کلاسام تا قبل یک دی تموم شد و اول زمستون خیالم بابت کارهای عقب مونده راحت شد . و واقعا حس میکنم نیاز به یه استراحت اساسی دارم از بس که توی این مدت بهم فشار اومد . به خاطر همین تو هفته اول دی سعی کردم یه حالی به خودم بدم .یعنی فقط استراحت و کتاب خوندن و فیلم دیدن . یه سریال آمریکایی رو هم گرفتم به اسم خاطرات یک خون آشام که واقعا قشنگه و فعلا فصل اولشو دیدم . رمان برزخ اما بهشت رو هم خریدم که هر وقت وقت کنم می خونمش . هفته دوم دی هم که اگه خدا بخواد میرم سفر . میرم مشهد . خیلی دلم واسه امام رضا تنگ شده .
* از اینکه توی این مدت بهم سر زدین ممنونم. عاشقتوووووووووووووووووونم.